بدون عنوان
در خانه بازی باز هم من مادر بابا شدم در چادر مادر بزرگ مثل خودش زیبا شدم در خانه بازی باز هم من مادر بابا شدم در چادر مادر بزرگ مثل خودش زیبا شدم خرس خودم را می دهم بابا کمی بازی کند می خندد او ، تا که مرا با خنده اش راضی کند آش خیالی می پزم با سبزی و ماش و نخود بابا که خورد آهسته گفت : به به عجب خوشمزه شد ! دست خودش را او کشید آهسته بر موی سرم این بار هم گفت او به من هستی شبیه مادرم ! ...
نویسنده :
مادر
17:35